در اين نوشتار، ابتدا متون دينى مرتبط با مسئله تفسير به رأى و نكوهش آن از منابع شيعى و سنّى و آيات قرآنى جستوجو و سپس آراى علماى اسلامى در شرح اين مفهوم، بررسى شده است و درنهايت، شناخت تفسير به رأى با بهرهگيرى از مفاد روايات و قراين لغوى و تاريخى صورت گرفته و نتيجه آن شده است كه مراد از «تفسير به رأى» در فرهنگ روايى، شيوهاى نكوهيده در شرح و بيان آيات الهى است. درباره وجود تفسير به رأى در روايات، از چهار منظر: تفسير به رأى به لحاظ مصدر، غايت، موضوع و يا به لحاظ نحوه بيان، مورد ارزيابى قرار گرفت و دريافتيم كه تفسير به رأى را بايد مفهومى عام شمرد كه به روش نكوهيده فهم و تفسير قرآن مربوط است؛ اعم از آنكه به لحاظ مصدر و تكيهگاه غيرمعتبر باشد، يا به لحاظ غايت و غرضِ ناروايى صورت گيرد، كه اين معنا در همه انواع آيات جارى است و بيانات ظنى و احتمالى را نيز مىتواند شامل شود.
تفسير، رأى، مصدر، غايت، موضوع، بيان.
«تفسير به رأى» مسئلهاى كلّى در كار فهم و تفسير تمام متون است و هر متن و نوشتهاى كه فهم و تفسير در آن راه مىيابد، در معرض تفسير به رأى نيز قرار مىگيرد. امروزه كه در ميان بسيارى از انديشمندان، جامعه، تاريخ، طبيعت، دين و غيره نيز به منزله متونى تفسيربردار تلقّى مىشوند، تفسير به رأى نيز در آنها متصوّر خواهد بود. گو اينكه مرزهاى دقيق و روشنى براى آن ارائه نشده و بسيارى از تحليلها درباره آنها گرفتار لجامگسيختگى است.
نوشتار حاضر به مسئله تفسير به رأى در تفسير قرآن كريم پرداخته و از ساير متون دينى و غيردينى و آنچه به منزله متن شمرده شده، منصرف است؛ هر چند با دقتى بيشتر در مفهوم آن بتوان به ملاكهايى دست يافت كه به طور عام، اين روش را نكوهيده و ناپسند معرفى نمايد. در اين نوشتار پاسخ پرسشهاى زير جست و جو خواهد شد:
ـ خاستگاه مسئله تفسير به رأى به عنوان روش نكوهيده تفسير چيست؟
ـ آراى دانشمندان اسلامى درباره اين مسئله چه بوده است؟
ـ قراين و شواهد تاريخى و لغوى و مفاد ادله دينى، تفسير به رأى را چگونه ترسيم مىكنند؟
ـ رابطه تفسير به رأى با روشهاى گوناگون تفسيرى و حوزههاى مختلف آن چيست؟ آيا تفسير به رأى روش و رويكردى در قبال ساير روشهاى رايج است، به گونهاى كه روشمندى تفسير، آن را از ناپسندى دور مىدارد، يا آنكه هر يك از آن روشها در معرض آلودگى به اين روش هستند؟
ـ خطر تفسير به رأى، در چالشهاى تفسيرى جديد و منازعات فلسفى ـ كلامى مربوط به فهم متون، در مباحث امروزىِ برخى نظريهپردازان، چگونه ارزيابى مىشود؟.
به نظر مىرسد اهميت ويژه اين بحث در تعيين و تبيين حدود معناى تفسير به رأى و هشدار خطر جدّى تفسير به رأى در رويكردهاى جديد برخى نظريهپردازان درباره قرآن و معارف آن است.
سيرى كلى در تاريخچه مسئله تفسير به رأى را در دو قسمت عصر نزول و پس از عصر نزول مىتوان گزارش نمود.
الف) مسئله تفسير به رأى در عصر نزول: مسئله تفسير به رأى همزاد مسئله فهم و تفسير است و فهم و تفسير قرآن از آغاز نزول آن مطرح بوده است؛ بنابراين آغاز طبيعى و منطقى اين مسئله را مىتوان همان عصر نزول دانست.
به لحاظ تاريخى نيز، در اين عصر اين مسئله را به گونهاى محدودتر از آنچه بعدها صورت گرفت مشاهده مىكنيم كه اين خود ريشه در عواملى چند دارد:
ـ حضور شخص پيامبر صلىاللهعليهوآله كه محور و ميزان مقبول و مورد اتفاق جامعه اسلامى بودند و ارتباط نزديك مردم با ايشان با توجه به محدوديت حجم آن جامعه؛
ـ وضوح كيفيت و قراينِ مربوط به نزول آيات، با توجه به آگاهى اكثر مردم از مفاد الفاظ و تعابير و تركيبات آيات؛
ـ وحدت مذهبى و عدم شكلگيرى فرقهها و تعصبات فرقهاى و مذهبى گوناگون؛
ـ محدوديت نيازها و پرسشهاى عمومى و اكتفاى اكثر مردم به فهم كلى آيات قرآن.
اما نكته مهم اين است كه با وجود اين عوامل، شواهدى در دست است كه بروز تفسير به رأى را در برخى از ابعاد آن در همين عصر، يعنى عصر نزول، ثابت مىكند.
اولاً، روايات نهى از تفسير به رأى، چنانكه خواهد آمد، عمدتاً از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله نقل شده است كه اين امر نشانه نگرانى آن حضرت از ابتلاى برخى به خطر تفسير به رأى است.
ثانياً، شواهدى تاريخى نيز از صورت يافتن تفسير به رأى توسط برخى از معاصران پيامبر حكايت دارد. چنانكه نگرش سطحى عدىّ بن حاتم در فهم آيه «وَكُلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمْ الْخَيْطُ الاْءَبْيَضُ مِنْ الْخَيْطِ الاْءَسْوَدِ مِنْ الْفَجْرِ» (بقره / 187) كه پايان وقت سحر و هنگام طلوع فجر را ظهور نخ سفيد از زير بالش خود تصور كرده بود! (الطبرى، ص178). يا نگرش بىاساس «عايشه» در فهم آيه «وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوا...» (مؤمنون / 60) كه آن را به معناى اراده ارتكاب گناهان فهميده بود (السيوطى، 1973، ج2، ص192)، مىتواند نمونههايى از تفسير به رأى باشد. البته حضور پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله و تبيين ايشان، اشتباه آن دو را اصلاح نمود.
ثالثاً، از آنجا كه در عصر نزول، مدار تفسير را بيانات و احاديث پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله تشكيل مىداد، جنبهاى از تفسير به رأى را مىتوان، رواياتِ دروغين يا غلطى دانست كه در عصر ايشان مطرح شده بود؛ چنانكه حضرت على عليهالسلام فرمودهاند، در عصر پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله روايات دروغى منتشر شد تا آنكه ايشان خطبهاى ايراد نمودند و در ضمن آن فرمودند: «اى مردم، دروغگويان در حديث من فراوان شدهاند، پس آنكس كه به عمد بر من دروغ بندد جايگاهش را در آتش فراهم كند»(2) (كلينى، 1363، ج1، ص50 و نهجالبلاغه، خطبه210).
بنابراين اجمالاً مىتوان گفت آغاز مسئله تفسير به رأى به همان عصر نزول برمىگردد.
ب) مسئله تفسير به رأى پس از عصر نزول: پس از عصر نزول، فقدان هر يك از موانع چهارگانه تفسير به رأى (حضور پيامبر صلىاللهعليهوآله ، وجود قراين، وحدت مذهبى و محدوديت نيازها)، موجب شيوع تدريجى اين پديده شد.
از يك سو با رحلت پيامبر اكرم و بىمهرى جامعه اسلامى به اهل بيت پيامبر صلىاللهعليهوآله كه به كتاب الهى و اسرار آن آگاهى داشتند، عنصر و مرجعى محورى و مورد اتفاق براى حل شبهات و پرسشهاى قرآنى مطرح نبود و طبعاً راه تفسير به رأى باز شد.
ثانيا، فاصله زمانى مردم از عصر نزول و عدم آشنايى با قراين و فضاى نزول آيات، امكان تفاسير انحرافى و ناپسند را فراهم مىساخت.
ثالثا، اختلافات مذهبى و تعصّبات فرقهاى كه پس از پيامبر پديد آمد، زمينه بيشترى براى تفسير به رأى ايجاد كرد كه در پى آن، اصحاب هر يك از فرق در پى توجيه آرا و عقايد خود با آيات قرآن و سازگار نمودن آن دو با يكديگر برآمدند.
و نهايتاً، مواجهه جامعه اسلامى با افكار و ايدههاى گوناگون و شرايط تازه و احساس نيازهاى نوظهور و ناتوانى از حل آنها راه تفسير به رأى را هموار ساخت. عامل اخير، در طول تاريخ انديشه اسلامى تا كنون، باعث بروز جنبههاى مختلفى از تفسير به رأى شده است كه در عصر اخير، انحرافىترين و در عين حال فريبندهترين شيوه در تفسير و فهم قرآن پيشنهاد و توصيه شده است؛ برخى نظريهپردازان با تأثر از مبانى فلسفى و كلامى جديد در باب زبان دين و قواعد فهم متون (هرمنوتيك) و يأس كامل از نيل به تفسير صحيح از راههاى مقدس دينى و در عين حال، وجود پرسشهاى فراوان عصرى، پيشنهاد مىكنند كه مفسّران، علوم و انديشههاى بيرون دينى را پيشاپيش اتخاذ كنند و از زاويه بينشها و انتظارات و طرز تلقىهاى حاصله، دين و قرآن را بفهمند. صاحبان اين رويكرد، تمام فهمها و تفاسير محصول اين روش را معتبر مىشمارند و صرفاً فهم غيرروشمند و سطحى قرآن را تفسير به رأى و نكوهيده مىدانند (سروش، 1377، ص2).
در اثر عوامل فوق، تفسير به رأى در قالب جريانات تاريخى خاصى رخ نمود كه هر يك به گونهاى قرآن را دستاويز گرايشهاى فكرى خود كرد. در رأس اين جريانات مىتوان از پيدايش خوارج، معتزله، اشاعره و باطنيه ياد كرد. وجه مشترك اين جريانات، تأويل ناپسند و بىاساس آيات متشابه است (علامه طباطبايى، ج3، ص41ـ42).
به هر تقدير، بزرگان دين از حريم قرآن و معارف صحيح آن در مقابل حركت تفسير به رأى در طول تاريخ به گونهاى مناسب دفاع نمودهاند. در عصر پيامبر، آن حضرت با مراقبت ويژه و تصحيح خطاى فهمها و تبيين حقايق قرآنى مانع از شيوع تفسير به رأى بودند. در عصر پس از ايشان، نقل روايات نبوى و سيره صحابه و بزرگان صدر اسلام در پرهيز از رأى و اجتهاد در تفسير، در واقع واكنشى به رويكردهاى انحرافى در تفسير بود؛ گو اينكه اين امر گاه به افراط گرويد و از نقلگرايى افراطى سردرآورد (طبرى، ج1، ص27 و 62 و 64)؛ چنانكه تعيين شرايط تفسير و فهم قرآن در بيانات علما نيز، در راستاى مقابله با گرايش تفسير به رأى ارزيابى مىشود (سيوطى، همان، ص170).
نهايتاً در قرن اخير، دفاع هوشمندانه از حريم فهم و تفسير قرآن، حضور دينشناسان مؤمن و متعهّدى را مىطلبد كه با احاطه به مكاتب جديد فلسفى و كلامى و جانمايههاى دينى و برخوردارى از توان لازم، به نقد آرا و نظريات بپردازند و معضلات و شبهات را حل نمايند و از شيوههاى كهن و بحثهاى تكرارى در اين باب بپرهيزند.
مسئله تفسير به رأى، به لحاظ اهميت كليدىاش در عرصههاى گوناگون، مورد توجه دانشمندان قرار گرفته و درباره آن سخن فراوان گفتهاند كه مهمترين اين عرصهها از اين قرارند:
1) علوم قرآن: مسائل مختلفى از علوم قرآنى با مسئله تفسير به رأى مرتبط است؛ از جمله: تفسير و تأويل قرآن، روشها و شرايط و آداب تفسير، محكم و متشابه، ظهر و بطن قرآن و مسائلى ديگر. در مسئله تفسير و تأويل، بحث تفسير به رأى از آن جهت مطرح است كه اصولاً حدّ و مرز شرعى تفسير و تأويل و تفاوت اين دو چيست و عمل به رأى در كدام يك متصوّر است.
در بحث ملاك اعتبار روشها و مسالك مختلف تفسيرى نيز، بحث از تفسير به رأى مناسب و ضرورى است.
در مسئله شرايط و آداب مفسّر معمولاً به ضرورت احتراز از تفسير به رأى اشاره مىشود.
در بحث مربوط به مصادر و منابع تفسير نيز، آنجا كه قول صحابى يكى از مصادر معرفى مىشود، جاى اين گفتوگو هست كه آيا صحابيان به تفسير به رأى مبتلا نشدهاند و آيا احاديث نبوىِ مذمّت تفسير به رأى، شامل حال آنان نشده است؟ البته اين بحث با مسئله كلامى مربوط به عدالت صحابه نيز ارتباط نزديكى دارد.
همچنين در باب فهم و تفسير متشابهات و بطون آيات، مسئله تفسير به رأى اهميت ويژهاى دارد.
2) اصول فقه: مسئله تفسير به رأى با بحث اجتهاد و مصادر فقهى و تشريعى مرتبط است و دانشمندان در علم اصول فقه به مناسبت بحث از ميزان اعتبار اجتهاد و رأى و قياس و استحسان در مسير استنباط احكام شرعى از مسئله تفسير به رأى نيز بحث مىكنند.
اصوليون اهل سنت معمولاً در مقام بحث از مصادر خاص خود در استنباط احكام، سعى در توجيه ادله نهى از تفسير به رأى داشته و اصوليان و دانشمندان شيعه از همين زاويه بر آنان خرده گرفتهاند (عسكرى، 1416، ص281ـ282).
همچنين در بحث از شرايط اجتهاد و مجتهدان، آنگاه كه از شرط عدالت و داشتن ملكه قدسى سخن گفته مىشود، وجهى از وجوه تفسير به رأى مطرح مىشود كه به تأثر از گرايشهاى شخصى در فهم قرآن و دين مربوط است؛ علاوه بر اين، مبحث اصولى حجيت ظواهر كتاب اللّه نيز با مسئله تفسير به رأى مرتبط است و معمولاً اخباريين مخالفان حجيت ظواهر قرآن شمرده مىشوند كه مستند آنان نيز بعضاً همين روايات نهى از تفسير به رأى بوده است (خراسانى، 1409، ص281ـ282).
3) كلام جديد: در كلام جديد، آنجا كه بر اساس مبانى فلسفى در فهم متون و قواعد آن (هرمنوتيك) و مكانيسم معرفت دينى به مثابه يكى از معرفتهاى بشرى، از نقش اساسى پيشدانشها و انتظارات در فهم متن كتاب الهى و شناخت معارف دين سخن گفته مىشود، مسئله تفسير به رأى و مذموم بودن آن نيز اهميت مىيابد.
مبدأ و خاستگاه بحث از تفسير به رأى به عنوان روش ناپسند در تفسير قرآن كريم، روايات چندى است كه اشاره به نمونههايى از آنها از منابع شيعه و سنّى ضرورى است. البته با وجود رواياتى كه از مصادر اصيل، يعنى كلام پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله و اهل بيت عليهمالسلام نقل شده است، ذكر اخبار منقول از خودِ صحابه و تابعين و سيره ايشان در اين مقام، ضرورى به نظر نمىرسد.
ـ شيخ صدوق به سند خود از امام رضا عليهالسلام به نقل از پدرانشان از رسول خدا صلىاللهعليهوآله نقل مىكند كه ايشان از خداوند نقل نمودهاند كه:«آن كه به رأى خود كلام مرا تفسير كند به من ايمان نياورده است و آن كه مرا به خلقم تشبيه كند مرا نشناخته است و آن كس كه قياس را در دينم به كار گيرد، بر دين من نيست»(3) (صدوق، توحيد، باب 1، ص37). اين روايت به لحاظ سندى مشتمل بر رواتى است كه همگى توثيق شدهاند.
ـ شيخ صدوق به سند خود از سعيد بن مسيّب به نقل از عبدالرحمان بن سمرة آورده است كه او از رسول خدا صلىاللهعليهوآله نقل نموده است: «خداوند جدال كنندگان در دين الهى را بر زبان هفتاد پيامبر لعنت نموده و هر كس در آيات الهى جدال كند كفر ورزيده و هر كس قرآن را به رأى خود تفسير كند به خداوند دروغ بسته است و هر كه بدون علم و آگاهى براى مردم فتوا صادر نمايد فرشتگان آسمانها و زمين او را لعنت فرستند»(4) (صدوق، 1405، ج1، ص254ـ257).
ـ شيخ صدوق به سند خود از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله نقل مىكند: «بر امت خود پس از خودم از سه چيز نگرانم، يكى آنكه قرآن را به صورت ناروا تأويل كنند»(5) (خصال، ج1، ص78).
ـ مرحوم مجلسى از شهيد ثانى از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله اينگونه نقل مىكند: «بيشترين نگرانى و ترس من نسبت به آينده امّتم اين است كه كسى به قرآن دست يازد و آن را بيجا معنا كند»(6) (مجلسى، ج92، ص112).
ـ شيخ صدوق به سند خود از امام على عليهالسلام در پاسخ زنديقى كه مدّعى وجود تناقض در قرآن بود نقل مىكند: «بپرهيز از اينكه قرآن را به رأى خود تفسير كنى پيش از آنكه از عالمان بياموزى؛ چرا كه چه بسا آياتى در ظاهر به كلام بشرى شباهت داشته باشد، حال آنكه كلام خداست و معنا و مقصود آن با كلام بشر شباهت ندارد... پس كلام الهى را با كلام بشرى شبيه مدان كه هلاك و گمراه خواهى شد»(7) (توحيد، باب 36، ص264).
ـ شيخ صدوق به سند خود از امام صادق عليهالسلام نقل مىكند كه ايشان از پدرانشان چنين نقل فرمودهاند كه اهل بصره طى نامهاى به امام حسين عليهالسلام معناى «صمد» را خواستند و ايشان چنين نوشتند: «در بحث در قرآن فرو نرويد و در آن جدال مكنيد و بدون علم و آگاهى درباره آن سخن مگوييد؛ چرا كه من از جدّم رسول خدا صلىاللهعليهوآله شنيدهام كه مىفرمود: هر كس بدون علم و آگاهى در قرآن سخن گويد پس در آتش منزل گزيند»(8) (همان، ص90، حرّ عاملى، 1412، ج27، ص184).
ـ شيخ كلينى به سند خود نقل مىكند كه قتادة بن دعامة به محضر امام باقر عليهالسلام وارد شد. حضرت فرمود: اى قتاده، آيا تو فقيه مردم بصرهاى؟ گفت: اين گونه گمان مىبرند! امام فرمود: به من چنين خبر رسيده كه تو قرآن را تفسير مىكنى. گفت: بله. حضرت فرمود: اگر قرآن را با علم و آگاهى تفسير مىكنى كه خود دانى و من از تو خواهم پرسيد؛ آنگاه فرمود: «واى بر تو اى قتاده! اگر قرآن را از پيش خود تفسير كردهاى كه خود و ديگران را هلاك نمودهاى و اگر آن را از حرف مردم گرفتهاى، باز هم خود و ديگران را هلاك ساختهاى!، واى بر تو اى قتاده، قرآن را تنها كسى مىشناسد كه مخاطب واقعى آن بوده است»(9) (كلينى، 1363، ج8، ص311).
ـ مرحوم مجلسى به نقل از تفسير عيّاشى از هشام بن سالم از امام صادق عليهالسلام نقل مىكند: «كسى كه قرآن را به رأى خود تفسير كند و نتيجه درستى نيز به دست آورد مأجور نيست و اگر به نتيجه خطا برسد، گناه آن را بر دوش مىگيرد»(10) (مجلسى، ج92، ص110).
ـ مرحوم مجلسى به نقل از تفسير عياشى از عمار بن موسى از امام صادق عليهالسلام نقل مىكند: «كسى كه آيهاى از كتاب خدا را به رأى خود تفسير كند كفر ورزيده است»(11) (همان، ص111).
ـ شيخ صدوق به سند خود از أبى صلت هروى نقل مىكند كه امام رضا عليهالسلام به علىّ بن محمد بن الجهم فرمود: «تقواى الهى پيشه كن و كتاب خداوند را به رأى خود تأويل مكن؛ چرا كه خداوند مىفرمايد: تأويل آن را جز خدا و راسخان در علم كسى نمىداند»(12) (عيون اخبار الرضا عليهالسلام ، ج1، ص192).
ـ ابن جرير طبرى به سند خود از ابن عباس از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله نقل مىكند: «كسى كه به رأى خود يا به آنچه علم و آگاهى ندارد در قرآن سخن گويد در آتش منزل گزيند»(13) (طبرى، ج1، ص27).
ـ احمد حنبل از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله نقل مىكند: «كسى كه بدون علم در قرآن سخن گويد پس جايگاه خود را در آتش قرار دهد»(14) (احمد حنبل، ج1، ص233 و 269).
ـ احمد حنبل از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله نقل مىكند: «كسى كه بدون علم درباره قرآن دروغ بگويد، پس جايگاه خود را در آتش قرار دهد»(15) (همان، ص323 و 327).
ـ علاء الدين متقى هندى از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله نقل مىكند: «كسى كه در حال وضوء، قرآن را به رأى خود تفسير كند، وضويش را اعاده كند»(16) (متقى هندى، 1409، ج1، ص621).
ـ ابو عيسى ترمذى و ابو داود سجستانى به نقل از جندب بن عبداللّه از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله آوردهاند: «كسى كه در كتاب خداوند به رأى خود سخنى بگويد و به نتيجه درستى هم برسد، خطاكار است»(17) (ترمذى، ج5، ص200).
با صرف نظر از اين روايات كه خاستگاه اصلى بحث در مسئله تفسير به رأى بوده است، در پرتو آنها مىتوان برخى از آيات قرآنى را نيز در شمار متون مربوط به نكوهش تفسير به رأى شمرد؛ از جمله: «بگو كه پروردگارم زشتىها را تحريم كرد... و نيز سخن گفتن درباره خداوند را بدون آگاهى»(18) (اعراف / 33).
«از آنچه بدان علم و آگاهى ندارى پيروى مكن كه گوش و چشم و دل همگى مسئولند»(19) (اسراء/ 36).
«و چه كسى ستمكارتر است از آنكه بر خدا دروغ ببندد؟!»(20) (صف / 7).
«و چون كسانى را ديدى كه در بحث و جدال پيرامون آيات ما فرو رفتهاند از ايشان روى گردان تا آنكه به سخنى ديگر بپردازند»(21) (انعام / 68).
در حديثى از امام باقر عليهالسلام وارد شده كه مراد از «يخوضون فى آياتنا» كلام درباره خدا و جدال در قرآن است و شامل افسانهسازان و داستانسرايان هم مىشود (مجلسى، ج92، ص111).
بنابر آنچه گذشت، دريافتيم كه نهى از تفسير به رأى و عناوين مربوط به آن در روايات منقول از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله و اهل بيت عليهمالسلام بارها وارد شده است و برخى آيات قرآنى را نيز مىتوان در شمار آنها دانست.
عناوين مورد نكوهش در متون مزبور را در يك جمعبندى كلى مىتوان چنين گزارش نمود: تفسير كلام الهى بر اساس رأى شخصى؛ قول بدون علم درباره آيات الهى؛ سخن گفتن درباره آيات الهى بر اساس رأى شخصى؛ تفسير قرآن بر اساس رأى شخصى بدون تحصيل درك و آگاهى از طريق علما؛ تفسير قرآن از پيش خود و يا با اتكا به حرف مردم؛ تأويل كتاب الهى بر اساس رأى شخصى؛ تأويل بيجاى قرآن؛ مجادله و خوض بىحاصل در معانى آيات؛ دروغ بستن به خداوند؛ نسبت دادن سخن به خداوند، بدون علم؛ پيروى و تكيه به سخن جاهلانه و غيرعلمى.
پيش از ارزيابى نهايى اين مسئله، مناسب است آراى تعدادى از عالمان اسلامى را از گذشته تا حال در تعريف و شرح مسئله تفسير به رأى مرور و بررسى كنيم تا به ابعاد مورد توجه آنان از اين مسئله واقف شويم.
سيوطى از ماوردى نقل مىكند كه برخى از متورّعه بر اساس ظاهر احاديث مربوط به تفسير به رأى، هر گونه اجتهاد در فهم معانى قرآن را، هر چند با شواهدى همراه باشد و نصّ صريحى معارض با آن نباشد، ممنوع شمردهاند (سيوطى، 1973، ج2، ص179ـ180).
شيخ طوسى نيز ظاهر اوليه روايات مزبور را همان مىداند كه تفسير قرآن جز بر اساس نقل صحيحى از پيامبر صلىاللهعليهوآله و ائمه عليهمالسلام روا نيست، كه بر اساس همين معناى ظاهرى، جماعتى از تابعين و فقهاى مدينه، مانند سعيد بن مسيّب، عبيدة السلمانى، نافع، محمد بن القاسم و سالم بن عبداللّه از سخن گفتن درباره قرآن بر اساس رأى و نظر خود كراهت داشتند (شيخ طوسى، ج1، ص4).
بنابر اين نظريه، تفسير به رأى در مقابل تفسير نقلى و بالمأثور قرار دارد و مطلق تفسير اجتهادى را شامل مىشود.
غالب عالمان اسلامى اين نظريه را رد كردهاند. آنان با توجه به شواهدى از قرآن و حديث، ضرورت تأويل روايات تفسير به رأى را خاطر نشان ساختهاند.
سيوطى از ماوردى نقل مىكند كه سخن مزبور با ضرورتِ دينىِ نظر در قرآن و استنباط احكام آن منافات دارد؛ چرا كه خداوند مىفرمايد:
«اگر آن را به پيامبر و زمامدارانشان (اولواالامر) ارجاع دهند، اهل استنباط آن را درك خواهند كرد»(22) (نساء / 83)؛ و در حديث نبوى از ابن عباس نقل شده است كه «القرآن ذلولٌ ذو وجوه فاحملوه على أحسن وجوهه» كه «ذلول» بودن قرآن يا به معناى آن است كه بر لسان حافظان سهل و رام است، يا بدان معناست كه معانى روشنى دارد و فهم مجتهدان و كاوشگران از آن ناتوان نيست؛ و منظور از «ذو وجوه» بودن قرآن نيز يا تأويلات مختلف الفاظ آن است و يا اشتمال قرآن بر وجوهى مثل امر و نهى و ترغيب و ترهيب و تحريم. تعبير «فاحملوه على أحسن وجوهه» نيز، يا بدان معناست كه قرآن را بر نيكوترين معنا حمل كنيد و يا بدان معناست كه بهترين وجوه موجود در قرآن را درنظر داشته باشيد؛ مثلاً به جاى رخصتها، به آيات مربوط به عزايم و الزاميات و به جاى آيات مربوط به انتقام، به آيات عفو توجه كنيد، كه به هر صورت دلالت حديث بر جواز استنباط و اجتهاد در كتاب الهى روشن است. ابن اثير نيز در ذيل روايات مربوط آورده است كه اگر مراد از روايات نهى، اكتفا به نقل و سماع و ترك استنباط باشد، درست نيست؛ چرا كه صحابه قرآن خواندهاند و در تفسير آن نيز وجوه مختلفى آوردهاند و همه اقوال آنان ناشى از سماع از پيامبر نبوده است؛ علاوه بر اين، پيامبر براى ابن عباس دعا مىكند كه «خدايا او را عالم در دين بگردان و تأويل را به او بياموز»(23)؛ حال اگر تأويل نيز مثل تنزيل منوط به سماع باشد، فايده تخصيص ابن عباس بدان چيست؟! (ابن اثير، 1403، ج2، ص4).
به نظر مىرسد هر چند مدعاى فوق، يعنى جواز اجتهاد و استنباط احكام از قرآن، اجمالاً سخن متينى است، برخى وجوهِ اقامه شده در اثبات آن مخدوش و مبتنى بر مقدمات خاصى است كه جاى تأمل دارد:
اولاً، دلالت آيه مزبور (نساء / 83) بر جواز استنباط احكام از قرآن، مخدوش است؛ چرا كه در اين آيه سخن از رجوع به پيامبر و اولواالامر در شايعات و خبرهاى اجتماعى و سياسى و امنيّتى براى جلوگيرى از تزلزل روحى و شايعهپراكنى و سوء استفاده دشمن است و بر فرض كه «اولى الامر» معنايى عام داشته باشد و تمام حاكمان و فرماندهان جامعه را شامل باشد، يا كسانى مدنظرند كه خبر و شايعه را مىتوانند ريشهيابى و استخراج كنند (آن چنان كه از زجّاج نقل شده است)، يا كسانى كه اهل جست و جو و تحقيقاند (آنچنانكه از ابن عباس و أبى العالية نقل شده است) و يا كسانى كه با سؤال از پيامبر، به علمِ لازم دست يافتهاند (آن چنان كه عكرمه گفته است) (طبرسى، 1411، ج3، ص126).
ثانياً، بيان ابن اثير نيز مبتنى بر عدالت و بلكه عصمت صحابه و حجّيت كردار ايشان است و بدون اين مبنا ممكن است گفته شود كه نهى از تفسير به رأى، دامن خود صحابه را نيز در استنباطات شخصى از قرآن مىگيرد.
ثالثاً، دعاى پيامبر براى ابن عباس، به فرض صحت، منافات با آن ندارد كه ابن عباس در پرتو احاديث نبوى و تعليمات حضرت على عليهالسلام فقيه و عالم به تأويل شود؛ چنانكه خود او تصريح نموده است كه علم تفسير را از امام على عليهالسلام اخذ كرده است (مجلسى، ج89، ص105 ـ 106، سيدبن طاووس، ص280ـ286 و زركشى، 1410، ج2، ص157). با وجود اين بايد گفت كه ادله كافى بر جواز و بلكه ضرورت تدبر و تعمّق در قرآن وجود دارد، هر چند مراتب فهم آن، با توجه به شرايط و زمينههاى علمى و معنوى افراد، متفاوت است و احاديث مربوط به نهى از تفسير به رأى نيز با تأمل و دقت، مفاد خاصى را افاده مىكند كه تفصيل آن در مباحث آينده خواهد آمد.
شايان ذكر است كه قول مزبور در ميان شيعيان نيز در معناى تفسير به رأى مطرح شده و به عنوان عدم حجيت ظهورات قرآنى و ضرورت مراجعه به نصّ معصومان عليهمالسلام نقل شده است كه اين قول نيز ملحق به قول اول در شرح مفهوم تفسير به رأى خواهد بود (طباطبايى، ج3، ص78).
در اين ميان مىتوان به بيان گوياى شيخ طوسى اشاره نمود كه آورده است: «ظاهر اوليه اين احاديث با آيات و روايات ديگرى ناسازگار است و بايد توجيه و تفسير شود. چون در قرآن بر عربى بودن (زخرف / 3)، مبين بودن (شعراء / 195)، به لسان قوم بودن (ابراهيم / 4) و تبيان كلّ شىء بودن قرآن (نحل / 89) تصريح شده و كسانى كه تدبر و تفكر در آيات نمىكنند مورد مذمّت قرار گرفتهاند (محمد / 24).
در حديث ثقلين نيز كتاب الهى در كنار عترت، يادگار پيامبر شمرده شده و حجّيت آن ثابت گرديده است و، در احاديث ديگر، قرآن مرجع ارزيابى روايات دانسته شده است كه اين بيانات با نامفهوم بودن و تفسيرناپذير بودن قرآن سازگار نيست» (شيخ طوسى، ج1، ص4).
سيوطى از ابن الانبارى نقل مىكند كه به نظر برخى از اهل علم، مراد از «رأى» در احاديث مزبور هواى نفس و غرض شخصى است. پس كسى كه در قرآن موافق هواى نفس و ميل خويش سخنى بگويد، بدون آنكه از ائمه سلف بگيرد، هر چند نتيجه درستى به دست آورد، خطاكار است؛ چون بر قرآن حكمى كرده كه اصل و اساس آن را نمىشناسد و بر مذاهب اهل اثر و نقل واقف نيست (سيوطى، 1973، ج2، ص78).
ابو حيان اندلسى مىگويد: معناى نكوهش و خطا دانستن تفسير به رأى آن است كه شخص بدون نظر در اقوال علما و ملاحظه قوانين علمى، مثل نحو و اصول، نسبت به تفسير آيهاى اظهار رأى كند؛ اما اگر كسى بر حسب قواعد لغت و نحو و ... معناى آيات را بگويد و اين معانى مبتنى بر اجتهاد و علم و نظر باشد، قايل به رأى خود نخواهد بود (اندلسى، ج1، ص13).
سيوطى از ابن الانبارى نقل مىكند كه يكى از معانى محتمل در احاديث مزبور آن است كه كسى در آيات مشكل قرآن چيزى بگويد كه از مذهب صحابه و تابعين چيزى راجع بدان نمىداند و معناى صحيحتر احاديث مزبور آن است كه كسى در قرآن سخنى بگويد كه مىداند حق چيز ديگرى است (سيوطى، همان).
به نظر مىرسد اين معنا، تفسير به رأى را در خصوص جدال و مراء به آيات قرآن مىداند. طبرى احاديث مزبور را در خصوص آيات الاحكام مىشمارد كه راه فهم صحيح آن در گرو نصّ نبوى يا راهى است كه نبى معرفى كرده باشد (طبرى، ج1، ص25، 26، 27، 58 و 59).
سيوطى از ابو الليث چنين نقل مىكند كه نهى از تفسير به رأى به آيات متشابه قرآن مربوط است (ر.ك: آل عمران / 7) نه غير آنها؛ چنانكه قرآن فرمود: «پس آنان كه در دلهايشان كژى است از متشابهات آن پيروى مىكنند»(24)؛ چرا كه قرآن به عنوان حجّتى بر خلق نازل شده و اگر تفسير لازم نباشد حجت الهى بالغ و رسا نخواهد بود؛ بنابراين اگر كسى لغات عرب را بشناسد و اسباب نزول را بداند، مىتواند تفسير كند، وگرنه جز بدان مقدار كه شنيده است نمىتواند از پيش خود تفسير كند و شنيدههايش را نيز به صورت حكايت و نقل قول بايد بيان كند؛ پس، نهى از تفسير به رأى، ناظر به كسى است كه مراد قرآن را تعيين كند بدون آنكه عالم به تفسير باشد و چيزى شنيده باشد (سيوطى، همان).
بغدادى مىنويسد: «علما گفتهاند كه نهى از كلام به رأى در قرآن درباره كسى است كه قرآن را طبق مراد و ميل خود تأويل كند كه دو صورت دارد: يا عمدى و با علم به خلاف مقصود است و يا از روى جهل است. صورت دوم بدين گونه است كه شخص بدون در نظر گرفتن محتملات گوناگونى كه ممكن است آيهاى داشته باشد، به تفسير بپردازد. اين دو قسم داخل در نهى مذكور است و مذموم خواهد بود. اما تأويل به معناى صرف آيه، از روى استنباط به معنايى كه سزوار آن است و با قبل و بعد آن سازگار است و با كتاب و سنت مخالف نيست، براى اهل علم جايز است؛ چنانكه صحابه هم انجام مىدادند» (بغدادى، 1374ق، ج1، ص5).
ابن اثير معناى تفسير به رأى در احاديث را در دو معناى زير محتمل مىشمارد:
الف) شخص رأى و نظرى داشته باشد و هواى نفس او هم بدان مايل باشد و قرآن را موافق آن تأويل كند تا غرض خود را توجيه كند؛ به گونهاى كه اگر قبلاً آن رأى و خواسته را نداشت، آن معنا از قرآن به ذهنش نمىرسيد.
اين وجه، گاه با علم و آگاهى است (مثل احتجاج به قرآن براى تصحيح بدعت و به قصد گمراه كردن خصم از حق)، گاه با جهل است (مثل آنكه آيهاى داراى احتمالاتى باشد و ترجيح يكى از احتمالات در اثر رأى و غرض شخصى او صورت گيرد) و گاه مقصود صحيحى دارد و در جستوجوى دليل قرآنى است و براى مقصود صحيح خود آيهاى را بر خلاف مراد واقعى آن توجيه مىكند؛ با آنكه مىداند مراد آيه، آن نيست. مثل تفسير آيه «اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُو طَغَى» (طه / 24) به ضرورت مجاهدت با قلب قسىّ، به عنوان فرعون نفسانى، كه اين نيز ممنوع است. استفاده از اين روش در ميان باطنيه شايع است.
ب) پرداختن شتابزده به تفسير قرآن بر اساس ظاهر عربى آن بدون جستوجو در نقل و اخبار سماعى در مورد غرايب قرآن و الفاظ مبهم و اختصارات و تقديرات و تقديم و تأخير. ضرورت نقل و سماع در ظاهر تفسير اولاً، براى پرهيز از مواضع غلط و ثانياً، براى توسعه فهم و برداشت است؛ مثلاً در آيه «وَ ءَاتَيْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَـلَمُواْ بِهَا» (اسراء / 59) تفسير به رأى و نظر ظاهرى باعث مىشود كه خودِ ناقه «مبصره» تصوّر شود؛ حال آنكه معناى آيه اين است كه آيه و نشانه مبصره و واضحى به قوم ثمود داديم (ابن اثير، 1403، ج2، ص3).
سيوطى از ابن النقيب محمد بن سليمان البلخى در مقدمه تفسيرش نقل مىكند كه اقوال مربوط به حديث نهى از تفسير به رأى، پنج قول است:
1) تفسير بدون حصول علومى كه تفسير با آنها مجاز مىشود؛
2) تفسير آيات متشابهى كه جز خدا كسى آن را نمىداند؛
3) تفسيرى كه براى اثبات مذهب فاسدى به كار رود، يعنى مذهب اصل باشد و تفسير تابع آن شود؛
4) تفسير مراد الهى به نحو قطعى و بدون دليل؛
5) تفسير با استحسان و هواى نفس (سيوطى، 1973، ج2، ص183).
علامه طباطبايى درباره احاديث تفسير به رأى آورده است: «اضافه «رأيِهِ»، مفيد اختصاص و انفراد و استقلال است؛ يعنى مفسّر اسباب عادى در فهم كلام عربى را، در تفسير قرآن، مقياس قرار دهد. در كلام عادى مردم، هر قطعهاى قابل اخذ است، چنانكه در شهادت و گواهى و اقرار و ... اخذ مىشود. اما بيان قرآنى مجموعه متصلى است كه بخشى مفسّر بخش ديگر است؛ لذا بدون مراجعه به تمام آياتِ مناسب با مضمون يك آيه و تدبّر در آنها، نمىتوان يك آيه را با اعمال قواعد عرفى زبان عربى درك كرد؛ بنابراين تفسير به رأى كه نهى شده ناظر به طريق كشف است، نه مكشوف. مؤيد اين معنا، آن است كه در زمان پيامبر آيات و سور به صورت غير منظم در دست مردم بود و تفسير هر قطعهاى از آن در معرض انحراف بود.
بنابراين، نهى از تفسير به رأى، نهى از استقلال در تفسير است كه نتيجه آن هم اين است كه بايد از خود قرآن براى فهم آن مدد گرفت؛ چون در تبيين هر شيئى، قرآن مراجع است و، در اين ميان، سنّت نيز بايد با ارجاع به قرآن ارزيابى شود؛ لذا تنها منبع خود قرآن خواهد بود» (طباطبايى، ج3، ص77ـ79).
در واقع، بيان علامه درباره معناى تفسير به رأى، متكى به مبناى تفسيرى ايشان است كه در جاى خود آن را تبيين كرده است. ايشان اشاره دارد كه به جز مواردى مثل تفاصيل احكام و قصص و معاد، كه شناخت آن جز با رجوع به بيان نبوى ممكن نيست، فهم درستِ مفادِ كلام الهى تنها از رهگذر تدبّر در قرآن و شواهد موجود در آن و ملاحظه شأن و مقام متكلّم آن ميسّر است و تكيه بر قواعد عرفى در فهم تعابير و كلمات، يا تكيه بر فرضيات علمى و فلسفى در فهم و تفسير قرآن صحيح نيست؛ چنانكه پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله و اهل بيت عليهمالسلام نيز براى فهم آيات از تدبّر در قرآن بهره مىگرفتند، نه از ادله و حجتهاى نظرى و عقلى و فرضيات علمى.
بنابراين، «تكلم در قرآن به رأى خود» يا «سخن در قرآن بدون علم» يا «ضرب القرآن بعضه ببعض» كه به عنوان روش نكوهيده تفسير، در روايات آمده، همگى ناظر به يك معناست كه آن هم تفسير قرآن به كمك غير قرآن است.
بر اين اساس، در تفسير قرآن بايد از خود قرآن مدد گرفت كه اين روش با انس در آثار پيامبر صلىاللهعليهوآله و اهل بيت عليهمالسلام و كسب آمادگى و ذوق لازم براى تفسير قرآن از روايات، ممكن مىشود (طباطبايى، ج1، ص9ـ10).
اكنون، پس از نقل و بررسى آراى تنى چند از عالمان اسلامى كه هر يك از زاويهاى در باب مفهوم تفسير به رأى سخن گفتهاند، به جمعبندى اين آرا مىپردازيم. به نظر مىرسد تعاريف و بيانات عالمان اسلامى در اين باب به لحاظهاى چهارگانه زير قابل دقت است:
الف) تعريف به لحاظ مصدر تفسير: در مفهوم تفسير به رأى، اتكا به رأى شخصى يا قواعد عرفى يا احاديث منقوله يا شواهد خود قرآن در نظر گرفته مىشود. در اكثر تعاريف، تفسير به رأى، اتكا به رأى شخصى بدون ابتنا بر مصادر محكم و معتبر تعريف شده است؛ گو اينكه اين مصادر مورد اختلاف قرار گرفته است. اين معنا شامل اظهار نظرهاى حدسى و بىپايه اشخاص يا منابع ظنى، همچون نظريات و فرضيههاى غيرقطعى علوم يا روايات غيرمعتبر مىشود. برخى نيز تفسير به رأى را تفسير قرآن بدون استفاده از حديث دانستهاند كه طبعاً هر گونه تدبّر و اجتهاد در قرآن از راه قواعد عرفى و شواهد قرآنى بدون نظر به احاديث را شامل مىشود. و نهايتاً، برخى تنها مصدر معتبر و مورد اطمينان را شواهد خود قرآن شمردهاند.
ب) تعريف به لحاظ غايت تفسير: برخى تفسير به رأى را تفسير به قصد اثبات رأى و مسلك شخصى و تحميل آن بر قرآن شمردهاند، اعم از آنكه آن مسلك و رأى فىنفسه صحيح باشد يا باطل. برخى نيز تفسير به رأى را تفسير به قصد جدال و نزاع با خصم، با علم به اينكه مقصود قرآن چيز ديگرى است، شمردهاند.
ج) تعريف به لحاظ موضوع تفسير: تفسير به رأى گاه به نحو مطلق، گاه در خصوص آيات متشابه يا مشكل قرآن، و گاه در خصوص آيات الاحكام مطرح شده است. كسانى كه تفسير به رأى را در بخشى از آيات مطرح كردهاند، گويا تفسير به رأى را در ساير آيات مذموم نمىدانند و يا آنكه اصولاً تفسير را رفع ابهام از عبارات مشكل دانستهاند كه طبعاً در غير آنها تفسير صادق نخواهد بود.
د) تعريف به لحاظ نحوه بيان تفسير.
در يك نگاه كلّى مىبينيم كه مفهوم تفسير به رأى در ميان عالمان اسلامى، گاه با تنگنظرى و سطحىنگرى همراه شده و از منع مطلق تفسير اجتهادى و تدبّرآميز و قول به ضرورت اعتماد بر نقل در تفسير سردرآورده و گاه با مبانى خاصى در روش تفسير قرآن آميخته شده و تفسير به رأى صرفاً جدال و محاجّه غرضآلود با آيات قرآن، با علم به خلاف مقصود بودن آن، شمرده شده و از روشها و مصادر نارواى تفسيرى غفلت شده است.
در اين ميان، به نظر مىرسد روش صحيح در فهم رواياتِ تفسير به رأى، آن است كه اوّلاً، با تعمّق و تدبّر لازم و به دور از سطحىنگرى و ثانياً، بدون گرايشهاى شخصى در تفسير، به فهم اين روايات بپردازيم. بدين ترتيب كه با نگرشى جامع و عميق و با بهره بردن از مفاد خود روايات و قراين پيرامون آنها، اعم از مفاد ساير روايات و آيات و قراين لغوى و تاريخى، وارد بحث شويم. ملاحظه قراين و شواهد لغوى و تاريخى، روشى عقلايى براى فهم حديث محسوب مىشود و ملاحظه مجموعه آيات و روايات نيز براى كنترل و ارزيابى و كشف ميزان سازگارى فهم ما از روايات تفسير به رأى با روح حاكم بر بيانات دينى است. با اين مقدمه، ابتدا به بررسى مفهومى دو واژه «تفسير» و «رأى» پرداخته سپس وارد بحث از مفاد تفسير به رأى مىشويم.
الف) مفهوم «تفسير»: لغت شناسان عرب، تفسير را روشن نمودن و تبيين، معنا كردهاند.
ابن فارس مىگويد: «فسر» بر واضح و روشن ساختن چيزى دلالت دارد (ابن فارس، 1411، ج4، ص504).
فيروزآبادى آورده است كه «فسر» روشن ساختن و كنار زدن پوشش چيزى است و به معناى ظاهر ساختن معنا از لفظ مشكل آمده است (فيروزآبادى، 1407، ص587).
سيوطى نيز مىنويسد: تفسير از ماده «فسر» به معناى بيان و كشف است كه گفته مىشود مقلوب ماده «سفر» است (سيوطى، 1973، ج2، ص173).
راغب اصفهانى نيز مىگويد: «فسر» ظاهر ساختن معناى معقول و درك شدنى است (راغب اصفهانى، 1404، ص394).
واژه تفسير در تاريخ فرهنگ اسلامى تطوّر خاصّى داشته است. ابتدا در فرهنگ آيات قرآن، اين واژه چندان كاربرد رايجى نداشته است؛ به گونهاى كه در قرآن تنها در يك مورد اين واژه را مىبينيم كه آن هم ظاهراً به معناى تبيين و رفع اشكال و انتقادى است كه كافران بر پيامبر وارد مىكردند: «و كافران براى تو هيچ مَثلى در مقام اشكال و انتقاد نمىآورند، مگر آنكه در مقابل، ما حق را برايت مىآوريم و بيان بهتر و پاسخى روشنگر عرضه مىداريم»(25) (فرقان / 33).
بنابراين در قرآن، اين واژه در خصوص «تفسير قرآن» به كار نرفته و صرفاً از همان معناى لغوى مايه گرفته است. اما در عرف احاديث و بيانات دانشمندان اسلامى، از اين واژه، تبيين و شرح مفاد آيات قرآن اراده شده است؛ اعم از شرح ظاهرى و شرح باطنى و عميق و تطبيق كليات بر مصاديق؛ به عبارت ديگر، تفسير در معناى عامى به كار رفته است كه شامل تأويل در اصطلاح رايج نيز مىشود.
در برخى روايات، كه در بخش نخست بدانها اشاره شد، تفسير در معناى تأويل، در مقابل «تنزيل» آمده است (شيخ صدوق، توحيد، باب 36، ص255). در برخى ديگر از روايات، ظاهراً تفسير در خصوص معناى عميق و غيرظاهرى آيات به كار رفته است (مجلسى، ج89، ص91). و بعضاً تفسير اعم از شرح معانى ظاهرى و معانى عميق و باطنى به شمار آمده است (همان، ج92، ص98).
از مجموع رواياتى كه ملاحظه شد به دست مىآيد كه در فرهنگ احاديث مىتوان تفسير را همان شرح و تبيين مفاد آيات، اعم از مفاد ظاهرى يا مفاد باطنى و عميق و گسترده آنها شمرد؛ هر چند به مقتضاى همين عموميت معنا، در برخى روايات، صرفاً معناى شرح مفاد باطنى و تأويلى آيات اراده شده است.
از اخبار برخى صحابه مانند ابن عباس نيز برمىآيد كه تفسير را در معنايى اعم از شرح معناى ظاهرى و غيرظاهرى به كار مىبرده است (سيوطى، 1973، ج2، ص182).
بسيارى از عالمان اسلامى نيز موافق همين اصطلاح، مشى نمودهاند؛ چنانكه سيوطى از ابو عبيد همين گونه در نظر گرفته است؛ همچنين تعاريف برخى بزرگان علوم قرآنى نيز ناظر به همين روش است (زركشى، 1410، ج1، ص12 و سيوطى، همان، ص174). با اين وصف برخى عالمان اسلامى، تفسير را صرفاً، سخن در اسباب نزول آيات و شأن نزول آنها و قصههاى مربوط بدانها شمردهاند (بغوى، ج1، ص34 و مجلسى، ج1، ص34)؛ چنانكه در ضمن آراى گوناگونى كه در باب فرق ميان تفسير و تأويل مطرح شده رويكرد اخير مشاهده مىشود (سيوطى، همان، ص173ـ174)؛ لكن اين آرا ظاهراً به بحث ما مربوط نيست؛ چرا كه سخن ما در مفهوم تفسير در فرهنگ احاديثى است كه درباره تفسير به رأى آمده و على الظاهر اعم از وجوه گوناگون آن در بيان علماست كه همان شرح و بيان مفاد آيات الهى است.
ب) مفهوم «رأى»: ماده «رأى» را اهل لغت به معناى ديدن، اعم از ديدن ظاهرى و با چشم يا ديدن غير ظاهرى و درك كردن و آگاهى يافتن دانستهاند كه گاه بلاواسطه متعدّى مىآيد و يك مفعول مىگيرد كه مفيد معناى رؤيت و ديدن ظاهرى است و گاه دو مفعول مىگيرد و مفيد معناى علم و دانستن است و گاه با حرف جرّ «إلى» مىآيد كه به معناى نظر انداختن و نگاه كردن به قصد عبرت آمده است (ابن منظور و راغب اصفهانى). واژه «رأى» را نيز به معناى نظريه و انديشه انسان درباره موضوعى شمردهاند و جمع آن «آرا» است (طبرسى، 1411، ج5، ص233).
قرآن كريم نيز، هماهنگ با همين مفاد لغوى، ماده «رأى» را در صيغههاى فعلى و اسمى مختلف و به خصوص واژه «رأى» را در دو مورد آورده است: «يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْىَ الْعَيْنِ...» (آل عمران / 13) و «... وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلاَّ الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِي الرَّأْىِ...» (هود / 27) كه ظاهرا در آيه اول مفهوم ديدن و مشاهده حسى و در آيه دوم مفهوم انديشه و فكر اراده شده است و مراد از معناى آيه اخير آن است كه مردم به حضرت نوح عليهالسلام گفتند كه فقط اشخاص پست به تو گرويدهاند، آن هم در نگاه و نظر سطحى و بدون تدبر و تفكر (طبرسى، همان، ذيل آيه و زمخشرى، ج2، ذيل آيه).
بنابراين در كاربرد قرآنى، مانند مفاد لغوى، واژه رأى معناى عامى دارد و جنبه مثبت يا منفى در آن لحاظ نشده است.
اما در كاربرد روايى، علاوه بر مفاد لغوى، در موارد خاصى، مفاد ويژهاى نيز در آن ملحوظ است؛ از جمله در احاديثى كه درباره تفسير به رأى آمده، ضمن آنكه مراد از رأى همان انديشه و نظر عقلى يا نگاه و نظر حسى در ظاهر آيات است، جنبه منفى نيز يافته كه اين جنبه به لحاظ شخصى و سطحى بودن رأى و اتكا نداشتن به منبعى معتبر و سطحىنگرى در آن است؛ چنانكه در برخى احاديث، اضافه «رأى» به شخص مفسّر، در برابر اتكا به منبع علمى آمده است (شيخ صدوق، توحيد، باب 36، ص255)؛ همچنين در رواياتى با مضمون مشابه تعبير «عقول الرجال» آمده و ميزان قرار دادن آن در فهم قرآن ناروا شمرده شده است (مجلسى، ج92، ص91 و 110)؛ و در روايات ديگر ميزان قرار دادن آراى برگرفته از حرف مردم در فهم قرآن و توجيه كلام الهى با آن، نكوهش شده است (نهج البلاغه، خطبه 87 و 176).
در همه اين موارد مراد همان رأى و انديشه و فكرى است كه مستقل از منابع صحيح و معتبر در تفسير ملحوظ شده باشد كه ريشه در نگاه سطحى به قرآن و اعتماد بر آراى غيرعقلانى و غيردينى دارد. با اين بيان روشن مىشود كه مفهوم رأى در احاديث مزبور، غير از اِعمال انديشه و تفكرِ متكى بر مفاد عرفى و عقلايىِ كلام الهى و قراين و شواهد قرآنى و دينى است كه در اصطلاح «تدبّر» خوانده مىشود. نكته مهم در فرق ميان تدبّر و تفسير به رأى آن است كه در تفسير به رأى نظريه شخصىِ مفسّر، محور است؛ ولى در تدبّر، مفاد ذاتى آيات، موضوع و محور است و فكر و انديشه تنها ابراز شناخت است و مانند آينه و به تعبير صحيحتر، مانند چراغى عمل مىكند كه زواياى معانى كلام را نشان مىدهد.
تحوّل مفهوم رأى در استعمال احاديث، از معناى لغوى و قرآنى به معناى اخير، ريشه در گرايشهاى انحرافى برخى مسلمانان در صدر اول اسلام دارد و در زمان پيامبر صلىاللهعليهوآله شالوده آن ريخته شد و پس از رحلت ايشان به عنوان مسلك فكرى در استنباط احكام مطرح شد و تحت عنوان «اجتهاد» توجيه يافت. اين عنوان را در مورد قضايايى دانستهاند كه نصّى از قرآن و سنّت درباره آن يافت نشود كه ابتدا صرفاً متكى بر تشخيص شخص مجتهد از روح حاكم بر شريعت بود و بعدها در قالب قواعد اصول فقهِ اهل سنت مطرح گشت (عسگرى، 1416، ج2، ص362 و دواليبى، ص14ـ17 و ص 53). از آنجا كه بسيارى از احكام شرعى درباره موضوعاتى است كه به نحو كلى در قرآن كريم بدانها اشاره شده است، تفصيل اين احكام، تفسير و بيان اشارات قرآنى نيز محسوب مىشود.
با اين زمينه تاريخى است كه مىبينيم اهل بيت عليهمالسلام به شدّت با گرايش فوق مخالفت كردند و عمل به رأى را نه تنها در تفسير قرآن، بلكه در عموم مسائل دينى، محكوم كرده و آن را ناشى از جهل و بىخبرى از اصول علمى و حقايق دينى دانستهاند؛ اصولى كه در پرتو بيانات نبوى قابل وصول است و با عنايت به آن، اعتماد بر رأى، ناروا و مايه هلاكت است. البته راه مطمئن و معتبر ولايت و گنجينه دانش اهل بيت عليهمالسلام در اين باب بسيار كارساز و، به خصوص در بيان مراتب عميق و افقهاى دور و تأويلات صحيح آيات، ضرورى است.
در حديثى از امام صادق عليهالسلام نقل شده است كه «ما اگر بر اساس رأى و گرايش خود فتوا مىداديم از تباهشدگان بوديم. بلكه احاديث ما آثارى از پيامبر خداست و ريشه دانشى است كه يكى پس از ديگرى به ارث مىبريم و چونان كه مردم سيم و زر خود را در گنجينهها نگاه مىدارند، ما احاديث نبوى را مىاندوزيم» (صفّار، 1362، ص299).(26)
به اين ترتيب، روشن است كه در فرهنگ احاديث، عمل به رأى در مسائل دينى، اعم از تفسير قرآن يا احكام شرعى، روشى نكوهيده شمرده شده و احاديث مربوط به تفسير به رأى را هم در همين فضا مىتوان تبيين كرد.
با شناخت معناى دو واژه تفسير و رأى در تطوّر لغوى ـ تاريخى، وقت آن است كه در مفاد اصطلاح تفسير به رأى در روايات انديشه كنيم. پيش از اين، به اين نتيجه رسيديم كه وجوه تفسير به رأى در بيانات عالمان اسلامى از چهار زاويه قابل تأمل و دقت است. اينك مفهوم تفسير به رأى را از همان زواياى چهارگانه ارزيابى و جستوجو مىكنيم.
پيش از اين، نظريه اتكا به نقل به عنوان تنها مصدر تفسير صحيح، به طور اجمال با بيانات عالمان اسلامى مورد نقد قرار گرفت. به عبارتى، مىتوان گفت تفسير به رأى مفهومى عميقتر و فراتر از تفسير به غيرمأثور دارد. از يك سو ممكن است تفسير به غيرمأثور، با تكيه بر راههاى معتبر، از تحت عنوان تفسير به رأى خارج باشد و، از سوى ديگر، تفسير به مأثور و متكى بر نقل نيز مبتلا به روشهاى نكوهيده شود و به طور غيرمستقيم مشمول تفسير به رأى گردد؛ به عبارت ديگر، تفسير به رأى روشى در عرض تفسير به مأثور و در قبال آن نيست.
به عنوان نمونه، مىبينيم كه نفوذ روايات موضوعه و ضعيف و نيز اخبار ساخته اهل كتاب، تحت عنوان اسرائيليات، در فرهنگ حديثى مسلمين و تساهل برخى راويان و محدّثان درباره آن روايات، كه بخش عمدهاى از آنها در خصوص تفسير قرآن بوده است، به پيدايش تفاسير انحرافى و غيرصحيح از قرآن منجر شده است كه با توجه به اعتماد برخى مفسّران به اينگونه احاديث، اين رويكرد را مىتوان تفسير به رأى در حوزه تفسير به مأثور شمرد؛ يعنى تفسير بر اساس رأى غيرصحيح و غيرمتكى به منابع صحيح انجام گرفته است.
حال تفسير به رأى به لحاظ مصدر تفسير را مىتوان دو گونه دانست: گاه بدون اتكا به هيچ مصدر و روش خاصى و تنها با نگاه سطحى و ظاهرى انجام مىگيرد و گاه متكى به نگرشها و ديدگاههاى خاصى است كه مفسّر پيش از مواجهه با قرآن اتخاذ كرده و آنها را در مقام فهم قرآن اصل قرار داده و فهم خود را محدود به برداشتهاى ويژهاى نموده است. اين ديدگاهها و نگرشهاى پيشين، اگر دليل دينى و عقلى استوارى نداشته باشد، در حدّ رأى و نظريه شخص تلقى شده و تفسير قرآن بر اساس آن، تفسير به رأى خواهد بود.
صورت اول حاصل نگاه سطحى و بىضابطه است؛ نظير غرايب تفسيرى كه از برخى نقل شده است. چنانكه محمود بن حمزة الكرمانى كتابى به نام العجائب و الغرائب در اين باب نگاشته و سيوطى مواردى را نقل نموده است؛ مثلاً در آيه «وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ...» (بقره / 179) برخى قصاص را قصص قرآنى معنا كردهاند! (سيوطى، همان، ص196) يا در آيه «يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ» (اسراء / 71) امام را جمع أمّ شمرده و گفتهاند كه در قيامت مردم با مادرانشان فرا خوانده مىشوند، نه با پدرانشان! (همان، ص181) اين موارد نه بر نقل صحيحى مبتنى است و نه با اصول لغت و زبان عربى هماهنگ است و نه با سياق آيات سازگارى دارد.
اما صورت دوم را كه حاصل ذهنيتهاى ساختگى پيش از تفسير قرآن است، در حوزههاى گوناگونى از تفاسير مىتوان جستوجو كرد؛ لكن نمونه روشن و تأملانگيز آن را مىتوان در روش پيشنهادى برخى از نظريهپردازان كلام جديد براى تفسير قرآن در عصر حاضر سراغ گرفت.
در اين روش گفته شده است كه پيشفرضها و ذهنيتهاى شخصى، قبل از ورود به عرصه تفسير، به طور طبيعى در ساختار فهم مفسّر در هر متنى نقش دارند و گوينده و متكلم قرآن نيز به لحاظ علم و آگاهىاش و با توجه به همين قانون طبيعى، قرآن را به گونهاى فرستاده كه معناى معين ندارد و فهم آن در گرو انتظارات و پيشفرضهاى مفسّران است و طبعاً همه معانى متكثر قابل استفاده از آن، مراد الهى خواهد بود.
طبق اين نظريه، بهترين تبيين براى كثرت و تعدّد معانى و فهمها از يك متن و قوىترين حدس آن است كه متن واجد ابهام و لا تعينىِ ذاتى در معناست و ورود ابهام و مجاز و تمثيل نيز در متن مقدس از باب ضرورت و اضطرار ناشى از همان لا تعيّن معنايى است، نه عمدى و قراردادى (سروش، 1377، ص190 ـ 195). به نظر مىرسد كه نظريه فوق به شكل ظاهراً علمى، روش نكوهيده تفسير به رأى را توجيه و توصيه مىنمايد و صريحاً به تحميل آراى پيشين و اتخاذ آن آرا به عنوان مصدر تفسير و فهم قرآن فرا مىخواند و متن قرآن را بدون مفاد ذاتى تلقى مىكند.
بحث در اين باب فراوان است. نظريه مزبور نقدها و مناقشات فراوانى را در ميان عالمان اسلامى و غيراسلامى از منظر دينى و فلسفى و كلامى به دنبال داشته است كه خود حكايت از نامنقّح بودن و ناسازگارى آن با ادله گوناگون مىكند. برخى عالمان در مقام نقد نظريه «قبض و بسط تئوريك شريعت» مناقشاتى بر سخن فوق وارد ساختهاند (لاريجانى، 1370، ص190ـ195) و برخى خصوصا، به نقد روش تفسير مذكور در قالب قواعد فهم متن (هرمنوتيك) پرداختهاند (معرفت، ش24، ص30 و ش40، ص33 و 34 و كتاب نقد، ش5).
مىتوان گفت نظريه مزبور با يك اصلاح اساسى در تبيين تعدّد و كثرت بطون و وجوه معنايى قرآن، كه البته در طول يكديگرند و با هم در تضاد و تعارض نيستند قابل دقت است؛ اما در تصحيح تمام اختلافات تفسيرى حتى اختلافات اساسى كه گاه متعارض است و زمينه پديد آمدن فرقههاى انحرافى را فراهم نموده، به هيچ رو قابل دفاع نيست؛ چنانكه ابهام ذاتى و لا تعيّن معنايى متن قرآن نيز ادعاى گزافى است كه هيچ دليل قانعكنندهاى بر آن اقامه نشده است و با بيانات گوناگون ناسازگارىهاى جدّى دينى دارد.
در باب تعدّد بطون قرآن نيز، كه به نقش زمينهها و ظرفيتهاى مختلف اشاره مىكند مىتوان گفت اولاً، زمينهها و ظرفيتهايى كه مفسّر را به فهم بطون و وجوه معنايى قرآن رهنمون مىكند زمينههايى است كه در دين تأييد و توصيه شده و به نظريهپردازىهاى كاملاً بيروندينى مربوط نيست؛ ثانياً، بطون قرآن به مراتب و مصاديق و افقهاى گوناگون و گسترده معانى آيات مربوط است و هرگز از تعارض و تضاد سر در نمىآورد و ثالثاً، قبول كثرت بطون قرآن، وحدت واقعى معناى آيات در مفاد ظاهرى را زير سؤال نمىبرد و به امكان و ضرورت تلاش ضابطهمند براى فهم قرآن و رسيدن به مقصود الهى ملتزم است؛ اما امير المؤمنين على عليهالسلام گويا در پاسخ تحليلها و نظريات مشابه نظريه فوق است كه مىفرمايد: «با قرآن خدايتان را بشناسيد و خود را با آن پند و اندرز دهيد و به آراى خود در برابر قرآن بدگمان شويد و خواهشها و گرايشهاى خويش را در برابر خواسته قرآن نادرست شماريد»(27) (نهجالبلاغه، خطبه 176).
اين در حالى است كه صاحبان نظريه مذكور تصريح نمودهاند كه بايد قرآن را در پرتو پيشفرضها و انتظارات بيروندينى فهميد و اگر فهم دينى ما با پيشفرضها و پيشدانشهاى ما ناسازگار باشد، بايد فهم دينى را تأويل برد و توجيه نمود و اگر موارد تأويلپذير بسيار شد، دلسردى از دين حاصل خواهد شد (سروش، 1377، ص152).
آيا اين رويكرد مصداق روشنى از اين بيانات نورانى حضرت على عليهالسلام نيست، كه پس از بيان اوصاف پرهيزكاران به اينكه زمام خود را به دست قرآن مىسپرند و قرآن پيشواى آنان است، مىفرمايد: «و ديگرى عالم و دانشمند نام گرفته است، در صورتى كه عالم نيست، بلكه سلسلهاى از نادانىها را از جمعى نادان و جاهل فرا گرفته و مطالبى گمراه كننده از گمراهان آموخته و دامهايى از طنابهاى فريبنده و گفتههاى دروغين و گزاف بر سر راه مردم افكنده، قرآن را بر آرا و گرايشهاى خود حمل، و حق را به خواستههاى دلش تفسير مىنمايد»(28) (نهج البلاغه، خطبه 87).
به راستى آيا فرضيهها و نظريهپردازىهاى بيروندينى درباره معارف عميق و ظريف دينى و قرآنى مصداق روشنى از بيان آن حضرت نيست؟! و جالب آنكه آن حضرت گويا در پيشگويىِ وضع نابسامان فكرىِ حاضر، كه اصلاحات منجى عالم را مىطلبد، در وصف سيره امام منتظر عليهالسلام مىفرمايد: «او خواستهها و گرايشهاى شخصى را تحت الشعاع هدايت الهى قرار مىدهد، آنگاه كه مردم هدايت را تحت الشعاع خواستههاى خويش قرار دهند، و آن هنگام كه مردم قرآن را به رأى خود تفسير كنند، او آرا را تابع قرآن مىسازد»(29) (همان، خطبه 138).
با اين بيان، مفهوم تفسير به رأى به لحاظ مصدر تفسير، وضوح مىيابد و با نگاهى در روايات مربوطه مىبينيم كه اين احاديث بيش از آنكه، در ناحيه ايجابى، به روش صحيح و مصدر درست تفسير قرآن اشاره كند، در ناحيه سلبى، ناظر به روشها و مصادر غيرمعتبر است كه آن هم نگاه سطحى و نگرش ابتدايى به آيات و ابتناى آن بر آرا و نظريات شخصى مفسّر يا آراى برگرفته از ساير مردم است. اما كشف مصادر و روشهاى صحيح تفسير در گرو ادله ديگر است؛ مثلاً ملاك و ميزان اعتبار شواهد قرآنى، تاريخى و لغوى، احاديث معصومان عليهمالسلام و روايات و اخبار غيرمعصومان، اعم از صحابه و تابعين و ديگران، محتاج بحثهايى مستقل است، لذا در احاديث تفسير به رأى نيز، كه در بخش اول گذشت، گاه رأى و نظر ابتدايى و شخصى مفسّر مطرح است (حديث اول و دوم و پنجم و هفتم) و گاه مرجع قرار دادن آراى غيرمستدلّ و غيرمعتبر ديگران (حديث هفتم) و گاه به طور عام، تفسير بدون علم و آگاهى (حديث ششم و دوازدهم و سيزدهم و چهاردهم).
تفسير به رأى را به لحاظ غايت و غرضى كه مفسّر دنبال مىكند نيز مىتوان تبيين كرد.
تفسير و فهم قرآن به عنوان كلام الهى، به طور طبيعى، در راستاى بندگىِ خدا و دلسپردن به پيام الهى و كسب معرفت و تذكّر و پند گرفتن و تفكر در حقايق هستى انجام مىگيرد و بيانات دينى و قرآنى نيز اين هدف را بارها تأكيد نمودهاند (رك: انبياء / 34؛ نور / 34؛ عنكبوت / 51 و...).
حال در تفسير به رأى، غرض و غايت تفسير به سوى اثبات رأى و نظر شخصى و فرقهاى يا مجادله و منازعه و مراء در مباحثات علمى معطوف است. لذا در روايات تفسير به رأى، گاه سخن از آن است كه شخص سعى در توجيه آراى خود در ضمن تفسير قرآن داشته باشد (حديث اول و هشتم و نهم و دهم و پانزدهم) و گاه سخن از آن است كه شخص، جدال و مراء و نزاع علمى با خصم را پى بگيرد (حديث دوم و ششم).
در برخى حوزههاى تفسيرى مىتوان اين روش را مشاهده نمود؛ از جمله در مباحثات و منازعات مذهبى در تاريخ فرق و مذاهب اسلامى، مستمسك قرار دادن آيات و توجيه آنها بر مشرب كلامى خاص براى سازگار نشان دادن آراى مذهبى با قرآن، شيوهاى رايج بوده است. در اين شيوه اگر آراى مذهبى پايه دينى و قرآنى داشته باشد و مقتضى تأويل و توجيه صحيح آيهاى باشد بىاشكال است؛ اما در غير اين صورت، تفسير به رأى محسوب مىشود. چنانكه بسيارى از تفاسير اشعرى و معتزلى از اين قبيلاند.
در ميان برخى نظريهپردازان كلام جديد نيز مىتوان اين رويكرد را ديد؛ چنانكه در مسائلى همچون پلوراليزم و كثرتگرايى دينى، با آنكه ادعا شده است كه اين بحثها، بيروندينى و معرفتشناختى است، اما براى سازگار نشان دادن مدعيات آنها با متون دينى، تأويلات انحرافى در آيات قرآن نيز صورت گرفته است كه خود ريشه در اعتقاد به دخالت قطعى و ضرورى پيشفرضهاى غيردينى در فهم دين و قرآن دارد، كه پيش از اين بدان اشاره شد (سروش، 1377، ص27 و 37ـ38).
با اين بيان روشن مىشود كه نكوهش تفسير به رأى اختصاص به صورتى ندارد كه شخص بداند برداشتهايش خلاف مقصود الهى و معناى صحيح آيات است، چنانكه سيوطى از ابن الانبارى اين نظريه را نقل نموده است (سيوطى، همان، ص180)؛ بلكه بايد گفت اين صورت معمولاً با تعبير جدال و مراء در قرآن يا كذب و افترا بر خدا آمده است؛ ولى تفسير به رأى مفهومى اعم است كه ناظر به روشى خاص در فهم قرآن است، اعم از آنكه با علم به خلاف يا جهل بدان باشد و اعم از آنكه نتيجه آن مساوى واقع باشد، يا خير؛ يعنى اساسا از انتخاب روش غلط و بىاساس نهى شده است چنانكه قرآن كريم قذفكنندگان و تهمتزنندگان را نزد خداوند كاذب و دروغگو مىشمارد، هر چند ممكن است اتفاقاً سخنشان واقعيت نيز داشته باشد (نور/13).
به هر حال نكوهيده بودن تفسير با قطع به خلاف، امرى روشن است، اما به لحاظ ضرورت تحرّز و احتياط در تفسير كلام الهى، مفهومى عامتر از انتساب عمدى كذب به خداوند، مورد نهى قرار گرفته و در حكم افترا و كذب شمرده شده كه همان تفسير به رأى است: «كسى كه قرآن را به رأى خود تفسير كند، همانا نسبت دروغ به خداوند داده است»(30) (شيخ صدوق، 1405، ج1، ص256). بر همين اساس است كه آيات مربوط به افتراى كذب بر خداوند و نكوهش آن، به ادله دينىِ مربوط به تفسير به رأى الحاق شد.
نكوهش تفسير به هدف مخاصمه و مجادله را در روايات ديگرى نيز مىتوان يافت كه از عنوان «ضرب القرآن بعضه ببعض» ياد مىكند (طباطبايى، ج3، ص81 و صادقى، ج1، ص16).
مفاد اين روايات آن است كه شخص در مقام جدال و بحث بدون تدبّر در قرآن كه سراسر هماهنگى و نظم و صدق است، آيات را به گونهاى تفسير كند كه بخشى از آن بخشى ديگر را تكذيب و نفى كند. اين روش گاه از سر جهل و نادانى است و گاه از سر غرضورزى و خباثت. بر اين اساس است كه بسيارى از عالمان اسلامى در پرتو آموزههاى دينى براى صيانت حريم تفسير شرايطى را مطرح ساختهاند كه از آن جمله، سلامت مفسّر از تكبر و هوا و هوس و حبّ دنيا و اصرار بر گناه است؛ چرا كه اين رذايل حجاب و مانع فهمِ صحيح مىشود و غايات و اغراض باطلى را در تفسير داخل مىكند و به تفسير به رأى مىكشاند (سيوطى، همان، ص181ـ182).
تبيين معناى تفسير به رأى از ديدگاه موضوع تفسير و نوع آياتى كه تفسير مىشود نيز صورت گرفته است. در بخش دوم به كلام برخى علما اشاره شد كه تفسير به رأى را در خصوص برخى آيات، همچون آيات متشابه يا آياتالاحكام در نظر گرفتهاند. برخى ديگر نيز بر اساس رواياتى كه آيات قرآن را به لحاظ امكان معرفت و فهم به انواعى تقسيم كرده، تفسير به رأى را در خصوص دو مورد شمردهاند: يك مورد تفسير لفظ، كه محتاج تبحّر در شناخت لغت عرب است و مورد دوم، حمل لفظ محتمل بر يكى از معانى آن، كه نيازمند تبحّر در عربيّت و لغت و اصول فقه و ... است (همان، ص182).
به نظر مىرسد تفسير به رأى داراى معنايى وسيع است كه اختصاص آن به آياتى خاص، درست نيست، مگر آنكه صرفاً به لحاظ شيوع و امكان بيشتر آن، به برخى آيات تخصيص يابد. مىتوان گفت كسانى كه تفسير به رأى را فقط در برخى آيات ممكن شمردهاند، معناى خاصى از تفسير را اراده كردهاند كه در ساير آيات مصداقى ندارد؛ مثلاً تصور شده است كه در محكمات و آيات واضح اعتقادى و احكام حلال و حرام، تفسير لازم نيست و لذا در اين موارد تفسير به رأى هم مطرح نخواهد بود؛ حال آنكه اگر تفسير را به معناى عامى بدانيم، چنانكه ظاهراً احاديث مربوط نيز مفيد آن است، در شرايط مختلف انواع گوناگون آيات را در بر مىگيرد.
بر اين اساس مىتوان گفت: معارف قرآنى به دو گونه كلى تقسيم مىشود: معارف تفسيرپذير و معارف تفسيرناپذير.
مراد از معارف تفسيرپذير آن بخش از مسائلى است كه معناى آن از راههاى پسنديده و متعارف، نظير لغت و بيان قرآن و حديث قابل دستيابى است كه ظاهراً همه ظواهر آيات و معانى مربوط به آنها را شامل است.
اما معارف تفسيرناپذير ظاهراً شرح و تفسير ظواهر و معانى آيات بيش از آنى است كه در كلام الهى آمده و در تبينيات دينى قابل جستوجوست؛ مانند حقيقت و كنه ذات الهى و خصوصيات بسيارى از مسائل مبدأ و معاد.
تفسير به رأى در معارف تفسيرپذير، با انتخاب روش ناپسند و غلط و عدم رعايت شرايط و لوازم تفسير محقق مىشود و در معارف تفسيرناپذير، در واقع، تفسير ممتنع و ممنوع است و طبعاً تفسير بر اساس رأى و نظر شخصى نكوهيده خواهد بود؛ مانند بافتهها و تحليلها و تصوّرات پيشساخته و بىاساس درباره حقايق مبدأ و معاد. آنگونه كه حضرت على عليهالسلام نيز مىفرمايد: «رأى و گمان خود را در آنچه ژرفايش را نمىتوانيد ببينيد و در آن انديشه را به جولان اندازيد، به كار مگيريد»(31) (نهجالبلاغه، خطبه 87).
بنابراين تفسير به رأى حوزه وسيعى دارد و مخصوص آيات خاصى از قرآن نيست؛ گو اينكه در برخى بخشها، انتخاب غايت و هدف نادرست به تفسير به رأى مىانجامد و در برخى ديگر گزينش مصدر ناپسند و غير معتبر باعث تفسير به رأى مىشود.
برخى، از احاديث تفسير به رأى نتيجه گرفتهاند كه اظهار نظر درباره قرآن بدون آنكه آن نظر را قطعا مراد الهى بدانند جايز است و آنچه نهى شده اين است كه مفسّر بگويد: مراد الهى قطعاً اين است (سيوطى، همان، ص183).
به نظر مىرسد اين بيان تام نيست و روايات مربوط، نظرى به اين جهت ندارد؛ چرا كه حتى اگر كسى بدون تصريح به قطعى بودن، يا با تصريح به ظنى بودن معنا، كلام الهى را تفسير كند، ممكن است به لحاظ اتكا به روشها و منابع غيرمعتبر، مشمول تفسير به رأى باشد.
البته مىتوان در حدّ فرضيه متزلزل، بدون هر گونه دلبستگى و گرايش، در مقام تحقيق علمى، وجهى را در نظر گرفت و به دنبال منابع معتبر و ظهور صحيح آيات براى كشف صحت يا بطلان آن بود؛ آنگونه كه در علوم تجربى، بسيارى از كشفيات مسبوق به يك فرضيه علمى است؛ لكن اين مرتبه را نمىتوان تفسير شمرد و در واقع مقدمه كار تفسيرى است و اگر در مقام تفسير و بيان مراد الهى باشد شايسته است كه بدون در اختيار داشتن مصادر و منابع معتبر، از هر گونه اظهار رأى خوددارى شود. در رواياتى آمده است كه اصولاً قول بدون علم درباره قرآن نكوهيده است و در مجهولات، توصيه به سكوت و ارجاع امر به علم الهى شده است، نه فرضيهپردازى و عرضه آنها به عنوان تفسير قرآن كريم. چنانكه در روايتى از امام باقر عليهالسلام مىخوانيم: «(در شناخت قرآن) آنچه علم داريد بگوييد و آنجا كه علم نداريد، بگوييد: خدا داناتر است؛ چرا كه انسان گاه آيهاى را بر معنايى حمل مىكند و آن را از مقصود حقيقى، به اندازه زمين تا آسمان دور مىنمايد»(32) (حر عاملى، 1412، ص22).
نظريهپردازىهاى تفسيرى، هر چند با بيان احتمالى، با اين توصيههاى شرعى درباره ادب برخورد با قرآن منافات دارد.
قرآن كريم.
الآندلسى. البحر المحيط. بيروت، دار الفكر، ط 2.
ابن الأثير(1403ق). جامع الاصول. بيروت، دار الفكر.
ابن المنظور(1408ق). لسان العرب. بيروت، دار إحياء التراث العربى.
ابن فارس(1411ق). معجم مقاييس اللغة. بيروت، دار الجيل.
احمد بن حنبل. المسند. بيروت، دارالكفر.
البغدادى(1374ق). لباب التأويل. قاهرة، مطبعة الإستقامة.
البغوى. معالم التنزيل. بيروت، دار الكتب العلمية، ط 1.
الترمذى(1401ق). الجامع. استانبول، دار الدعوة.
جوادى آملى(1372ش). شريعت در آينه معرفت. قم، نشر رجاء.
الحرّ العاملى(1412ق). وسايل الشيعة. قم، مؤسسة آل البيعت عليهمالسلام .
الخراسانى(1409). كفاية الأصول. قم، مؤسسة آل البيت عليهمالسلام .
الراغب الاصفهانى(1404ق). المفردات. قم، دفتر نشر كتاب.
الزركشى(1410ق). البرهان. بيروت، دارالمعرفة.
الزمخشرى. الكشاف. قم، منشورات البلاغة.
سروش(1377ش). صراطهاى مستقيم. تهران، مؤسسه فرهنگى صراط.
سيد بن طاووس. سعدالسعود. قم، انتشارات دارالذخائر.
سيد رضى. نهج البلاغه. تحقيق صبحى صالح، قم، دار الهجرة.
السيوطى(1403ق). الدّر المنثور. بيروت، دار الفكر.
السيوطى(1973م). الإتقان. بيروت، المكتبة الثقافية.
الصادقى. الفرقان. تهران، انتشارات فرهنگ اسلامى، چ 2.
الصدوق، ابو جعفر محمد بن على بن الحسين. التوحيد. قم، مؤسسة النشر الاسلامى.
الصدوق. الخصال. تهران، انتشارات علميه اسلامية.
الصدوق. عيون أخبار الرضا عليهالسلام . تهران، انتشارات علميه اسلاميه.
الصدوق(1405ق)، كمال الدين، مؤسسة النشر الإسلامى.
صفّار(1362ش). بصائر الدرجات الكبرى. تهران، منشورات الأعلمى.
طباطبايى، محمدحسين. الميزان. قم، جماعة المدرسين فى الحوزة العلمية.
الطبرسى(1411ق). مجمع البيان. بيروت، دار المعرفة.
الطبرى. جامع البيان. بيروت، دار الكتب العلمية.
الطوسى. التبيان. بيروت، دار احياء التراث العربى.
العسكرى(1416ق). معالم المدرستين. تهران، المجمع العلمى الإسلامى.
علوم القرآن عند المفسرين. قم، 1416ق، مركز الثقافة و المعارف القرآنية.
فيروزآبادى(1407ق). قاموس المحيط. بيروت، مؤسسة الرسالة.
الكلينى(1363ش)، محمد بن يعقوب. الكافى. تهران، دار الكتب الاسلامية.
لاريجانى(1370ش). معرفت دينى. تهران، مركز ترجمه و نشر كتاب.
متقى هندى(1409ق). كنز العمّال. بيروت، مؤسسة الرسالة.
المجلسى، محمدباقر. بحارالانوار. تهران، المكتبة الإسلامية.
معرفة(1418ق). التفسير و المفسّرون. مشهد، الجامعة الرضوية.
1. عضو هيئت علمى گروه علوم قرآنى مؤسسه پژوهشى حوزه و دانشگاه
2. «أيّها النّاس قد كثرت علىّ الكذابة، فمن كذب علىّ متعمّداً فليتبوّأ مقعده من النار».
3. ما آمن بى من فسّر برأيه كلامى، و ما عرفنى من شبّهنى بخلقى، و ما على دينى من استعمل القياس فى دينى.
4. لعن اللّه المجادلين فى دين اللّه على لسان سبعين نبيّاً، و من جادل فى آيات اللّه فقد كفر، و من فسّر القرآن برأيه فقد افترى على اللّه الكذب، و من أفتى الناس بغير علم فلعنته ملائكة السماوات و الأرض... .
5. إنّما أتخوّف على أمّتى من بعدى ثلاث خصال: أن يتأوّلوا القرآن على غير تأويله... .
6. أكثر ما أخاف على أمّتى من بعدى رجلٌ يناول القرآن يضعه على غير مواضعه.
7. إيّاك أن تفسّر القرآن برأيك حتى تفقهه عن العلماء فإنّه رُبّ تنزيل يشبه بكلام البشر و هو كلام اللّه و تأويله لا يشبه كلام البشر... فلا تشبّه كلام اللّه بكلام البشر فتهلك و تضلّ.
8. أما بعد، فلا تخوضوا فى القرآن و لا تجادلوا فيه و لا تتكلّموا فيه بغير علم، فإنّى سمعت جدّى رسول اللّه صلىاللهعليهوآله يقول: من قال فى القرآن بغير علم فليتبوّأ مقعده من النّار... .
9. ويحك يا قتادة، إن كنت إنّما فسّرت القرآن من تلقاء نفسك فقد هلكت و أهلكت، و إن كنت قد فسّرته من الرجال فقد هلكت و أهلكت، ويحك يا قتادة إنّما يعرف القرآن من خوطب به.
10. من فسّر القرآن برأيه فأصاب لم يؤجر و إن أخطأ كان إثمه عليه.
11. من فسّر برأيه آية من كتاب اللّه فقد كفر.
12. اتق اللّه و لا تؤوّل كتاب اللّه عزوجلّ برأيك فإن اللّه عزّوجلّ يقول: و ما يعلم تأويله إلاّ اللّه و الراسخون فى العلم.
13. من قال فى القرآن برأيه فليتبوّأ مقعده من النّار.
14. من قال فى القرآن بغير علم فليتبوّأ مقعده من النار.
15. من كذب فى القرآن بغير علم فليتبوّأ مقعده من النار.
16. من فسّر القرآن برأيه و هو على وضوء فليُعِد وضوءه.
17. من قال فى كتاب اللّه عزّوجلّ برأيه فأصاب فقد أخطأ.
18. قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّىَ الْفَوَ حِشَ... وَأَن تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ.
19. وَ لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْـءُولاً.
20. وَ مَنْ أَظْـلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ... .
21. وَإِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِىآ ءَايَـتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُواْ فِى حَدِيثٍ غَيْرِه... .
22. ...وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَىآ أُوْلِى الاْءَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنـبِطُونَهُو مِنْهُمْ ... .
23. اللّهمّ فقّهه فى الدّين و علّمه التأويل.
24. فَأَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَـبَهَ مِنْهُ.
25. وَلاَ يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلاَّ جِئْنَـكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِيرًا.
26. إنّا لو كنّا نفتى النّاس برأينا و هوانا لكنّا من الهالكين و لكنّها آثار من رسول اللّه صلىاللهعليهوآله أصل علمٍ نتوارثها كابراً عن كابر، نكنزها كما يكنز الناس ذهبهم و فضّتهم.
27. و استدلّوه على ربّكم، و استنصحوه على أنفسكم، و اتّهموا عليه آرائكم، و استغشّوا فيه أهوائكم... .
28. و آخر قد تسمّى عالماً و ليس به، فاقتبس جهائل من جُهّال و أضاليل من ضُلاّل و نصب للناس أشراكاً من حبائل غرور و قول زور، قد حمل الكتاب على آرائه و عطف الحقّ على أهوائه.
29. يعطف الهَوى على الهُدى إذا عطفوا الهدى على الهوى و يعطف الرأى على القرآن إذا عطفوا القرآن على الرأى.
30. من فسّر القرآن برأيه فقد افترى على اللّه الكذب.
31. فلا تستعملوا الرأى فيما لا يدرك قعره البصرُ و لا تتغلغل إليه الفكر.
32. ما علمتم فقولوا و ما لم تعلموا فقولوا اللّه أعلم ـ إن الرجل لينتزع الآية يخرّ فيها ـ أبعد ما بين السماء و الأرض .